پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۱

داغی و سرما




یه جای خوبی ام تو خط عمرم، اونجایی اش که مربوطه به زندگی شخصی ام می شه. نه می جنگم، نه تلاش می کنم، نه ناامیدم و نه امیدوار. این همه نوشتم رها، بی قید، آزاد، هیچ کدوم اش واقعاً پیش نیومد. الان هم مطمئن نیستم که حقیقتاً اتفاق افتاده باشه، ولی خوب، اهمیتی نداره.
یه طور مطبوعی معاشرت می کنم و از خودم، زن بودنم، و استقلالم لذت می برم. برای مردای دور و برم جذاب تر شدم و این رو اونقدر واضح نشون می دن که خودم هم، با همه حواس پرتی و بی توجهی ام متوجه شدم. گمونم جابجایی اصلی قضیه در اینه که دلم هیچ چیزی رو قاطعانه نمی خواد. سخت نمی گیرم و برای همین راحت ترم.
توی کارم جسارتم بیشتر شده، و مسئولیت بیشتری گرفتم. خلاصه این که خوبم. اگر چه همچنان بغل لازم هستم. نه بغل یه شریک، بغل مامان و بابا، بغل رفقا. آهای نازلی، اگه اینو خوندی، مرسی بابت بغل ات. دلم از همین بغلا می خواست دوست خوب قدیمی :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر