جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۱

As simple as that

یه روزی میاد که من تو رو می بوسم. اون روز میاد، من حس اش می کنم. دنیا بی منطق می شه اگه من نبوسم لبهای تو رو، خیره نشم تو چشمات. وقتی اولین بار دقت کردم به چشمات، یکی تو سرم گفت، چطور نمی دونستی چشمهای سبز می تونن اینقدر قشنگ باشن؟ من چشمهات رو دیدم، و لبهات رو، وقتی حرف می زدی، وقتی به مونیکا و دیوید نگاه می کردی وسط حرف زدن شون. من می دونم اون لبها رو می بوسم یه روزی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۱

Status

گاهی وقتها فکر می کنم آدمهایی که یه بار دلشون شکسته - نه به طرز کلیشه ای و پیش پا افتاده ای، آدمهایی که عاشق بوده ان و رنج دیده ان، به قلبشون، اعتمادشون خیانت شده، اون حریم بین آدمها برای اونها و عشقشون شکسته شده - نمی تونن دوباره دل ببندن به طور کامل، یا شاید خیلی سخت بتونن، خیلی به ندرت. فکر می کنم که اون معصومیت، اون بی خبری از زشتی درون آدمها می گذاره اونطوری و از صمیم قلب دل ببندی. وقتی اعتمادت به جنس آدم زیر سؤال بره، یارت هم مصون نیست از این بی اعتمادی و شک. 
گاهی وقتها، وسط این فکرها، به این فکر می کنم که شاید بعضی آدمها هیچ وقت اونی رو نبینن که عاشقشون می کنه، چه برسه به این که توی یه زمان بد، یه موقعیت بد اون آدم رو ببینن. به این فکر می کنم که من شانس ام رو داشتم، کسی رو / کسانی رو دیدم که منو عاشق کردن، و خوب، تموم شدن. یا من عوض شدم، یا اونها، یا دنیا پا به پامون نیومد. و حالا، هیچ تضمینی نیست که اون آدمی که من می خوام، که نه ابرمرده، نه فاتح قله قاف، یه روز بیاد تو زندگیم. که باید به کمتر از اون بسازم، یا تنها بمونم. 
چند وقته دارم خیلی جدی به این فکر می کنم. به این که یا باید تمام و کمال دلبسته کسی بشم، یا ترجیح می دم تنها بمونم. جای تازه ای وایستادم تو دنیام، بالاتر یا پایینتر بودن مقامش رو نمی دونم هنوز.