شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹

خسته ام، خستگی جسمی. دیشب و امروز رو دوست داشتم. خیلی زیاد. دیدن بچه ها، با تمام شور و نشاطشون، خیلی لذت بخش بود. آریا رو دیدم. بعد از دو سال، بعد از دو سال پر هیاهو و پر قصه... هنوز رفیقیم... و این خوبه...
دیشب دانیل پیشم بود. برای اولین بار توی جمع آدمایی که می شناختیم با یه نفر خوابیدم. و حس خاصی نداشت. این رو دوست دارم. این که برای این آدمها این مساله عادی و آروم بود رو دوست دارم. این که حسم درست بود، که این آدمها خودی اند...