چهارشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۳

از محبت خارها گل می‌شود

اولین باری که حس کردم به نظرش زیبام، هالووین امسال بود.
وقتی منو تو لباس فرشته سیاه دید،
اونقدر آروم و با طمأنینه گفت wow، که گونه‌هام سرخ شد...
شب ولنتاین، وقتی لیمان رو برده بود بیرون
همون لباس رو پوشیدم دوباره.
چشماش پر از لبخند شد و دوست داشتن
منو نشوند لب تخت و زانو زد جلوم
گفت: سه ساله که هر سال، تو این شب،
به این فکر می‌کردم که تو کجایی و چه می‌کنی؛
و این که کاش پیش من بودی.
از روی شیطنت پرسیدم: اگر بودم چکار می‌کردی؟
گفت: دوستت می‌داشتم. 
...


دوشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۳

در نهی گریه‌های از سر خشم

بزرگترین و سنگین‌ترین صحبت کاری‌ام برای حل یک معضل شخصی را نتوانستم روبرو و یا حتی تلفنی انجام دهم و دست آخر صفحه جدیدی برای ایمیل باز کردم و حرف‌هایم را نوشتم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم چرایش شاید این باشد که پشت نامه نوشتن می‌شود گریه کرد، از سر خشم و استیصال، و من بیزارم از گریه‌ی از سر خشم وقتی با کسی حرف می‌زنم. یک حس ناخوشایندی دارد وقتی از چیزی سنگین حرف می‌زنم و اشکهایم پایین می‌چکند بی آنکه کنترلی رویشان داشته باشم.