چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۴

Kintsugi

حاشیه‌ی تمام دفترها و کاغذهای قدیمی‌ام پر است از نوشته و شعر؛ تمامشان هم لبریز از اندوه... 
یادم افتاد به آن نوشته مکرر وبلاگ دانیال که:
«شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم
ما را به سخت‌جانی خویش این گمان نبود»
خیلی از آن روزهای سخت گذشته‌اند؛ دیگر سر هر پیچ خیابان هراس دیدن جنازه قدم‌هایم را سست نمی‌کند. دیگر دلواپس چاپلوسی‌های همکار بیکار و رئیس بی‌مدیریت نیستم. دیگر یأس آشنایی با آدم‌های بیمار اندوهگینم نمی‌کند. دیگر شب‌های کابوس‌دار، لیمان را بغل نمی‌کنم. 
اینها تمام شد و من ماندم. من دوام آوردم. ما دوام آوردیم. صبر، جانمان را قلوه‌کن کرد و روحمان را خراشید، اما ما را به آنسوی هیاهو رساند. گرد و خاک‌ها نشسته‌اند و من به آنچه از من مانده بود نگاه می‌کنم. نگاه می‌کنم که چطور، تکه تکه پاره‌های مرا کنار هم گذاشت و با معجزه دستهایش دوباره ساخت. 
هر صبح، عشق مرا در آغوش می‌کشد، بی هیچ اغراق و استعاره‌ای. هر صبح، مهربان‌ترین سگی که می‌شناسم روی پاهایش می‌ایستد، دستهایش را روی شانه‌هایم می‌گذارد و سرش را به گردنم می‌فشارد و صمیمانه‌ترین بغلش را به من هدیه می‌دهد. هر صبح، به این فکر می‌کنم که کمتر از یک ماه دیگر مانده به بوسیدن مامان و بابا، و از شوق، بغض می‌کنم... 
نوشته بودم که وقتی از مهلکه بیرون بیایی، چشمهایت برق می‌زند و کمتر لبخند می‌زنی. نمی‌دانستم لبخند نیست که گم می‌شود، واژه است. چیز زیادی برای گفتن نداری، یا حتی برای نوشتن. کلمات رهایت می‌کنند. 
حس بدی نیست، غریب اما چرا.

***

کینسوگی (Kintsugi) یا اتصال طلایی (Golden Joining) نام هنری‌ست در ژاپن. تکه‌های ظرف چینی شکسته را با طلا بند می‌زنند. خطوط طلا، مسیر شکستن را نشان می‌دهد. دلیلش؟ شکستن را بخشی از تاریخ ظرف می‌دانند و تلاشی برای پنهان کردنش نمی‌کنند. برای من، کینسوگی بود.