پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۲

قصه گل و تگرگ


آمدم بنویسم که قصه من و تو شده شبیه ایترنال سان شاین، که انگار تو رفته ای، مرا از خاطره ات پاک کرده ای و من یک نامه گرفتم که فلانی، شما را از حافظه اش پاک کرده. کاری یا حرفی نزنید که یادآور شما باشد. آمدم بنویسم که هر چقدر که بگذرد، شبها، میان خوابهایم، دنبال ام می کنی. که تو را بین هیاهوی آدمهای مترو می بینم، و بعد درست همان وقتی که قطار به راه می افتد، تو را، تصور، توهم تو را، می بینم که وارد ایستگاه می شوی. می بینی؟ حتی میان خوابهایم هم به هم نمی رسیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر