دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹


گاهی اوقات آدم دلش کمی تنهایی می خواهد.
منظورم از تنهایی همان هم صحبتی با دوستی، رفیقی، همدمی است
از آن رفیقها که هی قضاوتت نمی کنند
از آنها که همان لحظه اول که چشمشان به صورتت می افتد
- به چشمهایت -
می پرسند چرا ناراحتی؟
هر چقدر هم آفتاب پرست شوی که من که خوبم! افاقه نکند
ببینی که باورت نمی کند
ببینی که همان طور که با آن نگاه معنی دار زل زده به مانیتور - به توی درون مانیتور -
شماره ات را می گیرد
بعد که گوشی را جواب دادی و خیره شدی به مانیتور
آرام توی صورتت لبخند می زند و می گوید سلام
آن موقع است که دیگر وا می دهم،
می دانم که نمی شود نقش بازی کرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر