پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۲

شبانه

نصف شب که می شه، 
می زنم بیرون، می رم تو اتوبان
بغض ام که سبک شد
اونجاش که کم کم نفس می شه کشید
راهنما می زنم برای اولین خروجی...


هیچ وقت اینقدر جدی به مردن فکر نکرده بودم.
ترسیدم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر