دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۱

وین جان بر لب آمده در انتظار توست...




باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست

وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست

جز باده ای که در قدح غمگسار توست



سیری مباد سوخته ی تشنه کام را

تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد

ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست



ای سایه صبر کن که برآید به کام دل

آن آرزو که در دل امیدوار توست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر