یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۱

در آستانه ی فصلی سرد

برای بعضی چیزها وقت لازم است. خیلی زمان برد تا شهامت کلیک روی اسم تو را پیدا کنم. چقدر نشستم پای این مانیتور، خیره شدم به آن آیکن دوربین سبز، کنار اسم تو، و بعد حرف زدم برایت، اشک ریختم و دلتنگی کردم... مثل دیوانه های غمگین، حرف می زدم با یک اسم، بی آن که واژه ای را نوشته باشم. بعد آن روز نزدیکهای تولدم بود که عکسهایمان را دوباره باز کردم تا ببینم بهتر شده است این درد نبودن ات، که اشکهایم نشان داد که نه. پریشان بودم و این بار خیره به چشمهایت حرف می زدم که رسیده بود به صفحه بزرگتر تلویزیون و تو که داشتی آن طور آرام لبخند می زدی.
یک کنسرت کوهن لازم بود، با دنس می تو د اند آو لاو و آیم یور من و تمام آن شعرهایی که برای هم زمزمه می کردیم، تا پشت دستم را داغ کنم و نگذارم دیگر هیچ ترانه ای، هیچ خواننده ای برایم خاطره کسی را بیاورد این طور تازه و روشن. رنج آن شب، تمام دلتنگی من برای تو، بین آن همه آدمی که بلند بلند عاشقانه می خوانند با او، جرأتم داد به نوشتن. یک خط نوشتم که می توانی کسی را از ذهن ات پاک کنی، اما از دل ات نه. خاطرت هست این را کجا خواندیم؟ ایترنال سان شاین آف د اسپات لس مایند. 
وقتی نوشتم بیداری؟، دلم خواست پس اش بگیرم. سؤال کرده بودم که چه؟! یک روز گذشت و بعد، وقتی حواسم به کتابی که می خواندم بود، قطار از تونل بیرون آمد و هدفون موبایل ام پر شد از صدای ایمیل و میسد کال و پیغام. خنده ام گرفت به این که فقط ده دقیقه آنتن نداشته ام و چند نفر باید همان موقع سراغم را گرفته باشند. ایمیل رئیسم را با یک اوکی جواب دادم، و خواستم به ریچل زنگ بزنم که دیدم نوشته ای سلام. گوشهایم گر گرفت توی سرما. تا به خانه رسیدم، معده ام آشوب بود و نفس ام به شماره افتاده. سلام را ده بار نوشتم و پاک کردم. دست آخر، وقتی نوشتم سلام. لباسهایم را کندم و رفتم زیر دوش. یک دل سیر گریه کردم تا اگر حرف زدیم، اشکی نمانده باشد برای ریختن. 
میان آن چند دقیقه صحبتمان از آب و هوا و نامجو و کار و درس و همخانه، تمام جانم التماس می کرد به بیرون ریختن این حرف که من با دوست داشتن ات چه کنم... نگفتم. 
جان من، روزهایم پر است از تنهایی، و حسرت نداشتن ات میان روزها و لحظه هایم؛ پر از رنجیدگی از آدمهای اینجا، پر از آرزوها و خیال هایی که رها می شوند از دستم. جان من، روزهایم، حکایت روزهای آدمی است که جان ندارد...

جان من، جان من فدای تو باد
هیچ ات از دوستان نیاید یاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر