چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۳

وین گریه نه آبی‌ست که آتش بنشاند

وقتی همه دنیا دلت رو می‌رنجونن،
هر کی میاد و یه زخمی می‌زنه و می‌ره،
یا رو یه زخم تازه نمک می‌پاشه،
تازه می‌فهمی چقدر خسته‌ای.

تو این هفته سه بار گریه کردم،
یه بار تو بغل «م» و «س»، کنار استخر،
یه بار تو اتاقم، پیش لیمان،
و یه بار تو ماشین،
لحظه‌ای که دستم رو گرفت.

خسته‌ام،
و دلم می‌خواد مامانم رو ببینم.

جمله بالا اشکم رو درآورد.

خسته‌ام،
و دلم می‌خواد مامانم رو ببینم.

گریه می‌کنم.
چون خسته‌ام،
و دلم می‌خواد مامانم رو ببینم.

همین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر