جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۹۱

Bored

توی کیوبم نشسته ام و گودر می خونم. منتظرم زمان بگذره و برم خونه. وی خونه است احتمالاً. گربه هم طبق معمول داره می دوه دور و بر خونه و توجه می خواد. تو ذهنم هال رو تصور می کنم، به کیف و شال وی روی مبل، کخ کوسنها رو نامرتب کرده طبق معمول اصلاً هم متوجه نمی شه که هر بار که می ره تو اتاقش، من مرتب می کنم کوسنها رو. ک هم تو آشپزخونه داره یه چیزی گرم می کنه. بعد موقع هم زدن اش، وقتی از توی مایکروفر درش میاره، یه کم از غذا رو می پاشه روی اپن، و من که حرص می خورم از شلختگی اش. تو ذهنم، به خونه که فکر می کنم عصبانی می شم. خوشحالم که یه هفته مونده فقط تا بره. به این فکر می کنم که کل خونه رو با کلورِکس ضدعفونی کنم وقتی رفت. که فرش توی هال رو بشورم و روکش مبل و صندلی ها رو. توی فکرم نقشه می کشم واسه اتاق تازه. 
آنا اومد توی کیوبم و پرسید که واسه هپی اوِر یا ساعت شادی (سلام پیام) می رم بیرون با همکارا یا نه. گفتم اگه اون بیاد می رم. اگر نه، می رم خونه. دلم می خواد برم خونه. حوصله ی آدمهای شرکت رو ندارم. تلاشهای احمقانه واسه عشوه و ناز و باب دوستی ریختن. امیدوارم دیوید نیاد. اگه باشه، بهانه میارم و می رم خونه. سری قبل کلی مست کرد و سخت بود جوری باهاش حرف زدن که توی این شرایط با غریبه ها می شه حرف زد.
توی آمازون دنبال شامپو فرش می گردم. ساعت رو نگاه می کنم تا ببینم کی چهار می شه تا برم خونه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر