دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۲

ده سال همین قدر زود می‌گذرد

چیزی در دلم بوده که دیگر نیست.
دوست داشتن فراموشم شده.

سال‌های پیش،
آن بار اولی که عاشق شدم،
سه سال هر شب با اشک خوابیدم:
بی هیچ اغراقی، 
سه سال،
هر سال سیصد و شصت و پنج شب.

حالا؟ 
عاشقی دورترین حس دنیاست برایم.

آن من کجا و این من کجا؟!
آدمیزاد موجود عجیبی است.
زندگی شوخی جالبی نیست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر