جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۱

تن

شب ها، با یه تن خسته می رسم خونه. از مزایای تنها زندگی کردن اینه که کفشهام رو که در میارم، و کاپشنم رو که می اندازم رو پشتی صندلی میز غذاخوری، می تونم همین طور آروم آروم لباس هام رو در بیارم و برم سمت دستشویی. تو دستشویی، عملاً برهنه ام و فقط لباس زیره که به تنم مونده... می شینم لب وان، و پاهام رو می شورم. یه حس بی نظیر و خوشاینده این شستن پاها وقتی تمام روز توی کفش بوده ان. بعد با یه حوله پاهام رو خشک می کنم و میام و دست و صورتم رو می شورم و مسواک می زنم. تازه می شم... چون هال و اتاق سرده، می دوم تو اتاق، هیتر رو روشن می کنم و همونطور که آروم می لرزم، لباسهام رو می چینم توی کمد، موبایلم رو وصل می کنم به شارژر و می خزم زیر پتو. ملافه های کرکی اونقدر نرم ان که خنکی شون حس نمی شه...
با همه خستگی، اون لحظه ای که دراز می کشم که بخوابم، احساس تنهایی می کنم. تنم آروم و خسته، نوازش می خواد، آغوش می خواد، تن می خواد.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر