چیزی در دلم بوده که دیگر نیست.
دوست داشتن فراموشم شده.
سالهای پیش،
آن بار اولی که عاشق شدم،
سه سال هر شب با اشک خوابیدم:
بی هیچ اغراقی،
سه سال،
هر سال سیصد و شصت و پنج شب.
حالا؟
عاشقی دورترین حس دنیاست برایم.
آن من کجا و این من کجا؟!
آدمیزاد موجود عجیبی است.
زندگی شوخی جالبی نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر