افسرده نیستم.
بیدلیل بغض نمیکنم و اشک نمیریزم.
وقتی قرار است بلند شوم و کاری را انجام دهم،
بی تعلل، محکم و قاطعم.
زیاد میخندم،
از آنهایم که همیشه لبخند میزنند.
دوستان خوبی دارم،
از همانها که زلالتر از آب روان هستند.
خانوادهام،
کوههای زندگی مناند.
من افسرده نیستم.
فقط یک روز،
یک جایی این طرف دنیا،
از خواب بیدار شدم،
خواب نه، کابوس،
و فهمیدم که تنهایم.
این تنهایی مرا ترساند.
نه اندازه همان یکی دو روز،
یک طوری که تا آخر لرزشاش یادم میماند.
یک جایی بعد از آن روز هم،
همان آخرین بندهای واصلم به خدا،
یکی یکی، پوسیدند و بریدند.
من افسرده نیستم.
زندگی میکنم،
اما خیلی چیزها مثل سابق نیستند،
همانطور که من.
من افسرده نیستم.
مأیوسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر