یکی را دیدم، حافظ و رومی و علامه مشرقی را میشناخت.
نشستیم به صحبت.
گفت شنیده در فارسی 42 واژه برای عشق هست.
گفت چندتایش را برایم بگو.
گفتم یکیاش مهر است. یک جور دوست داشتنی که آنقدر در تو ریشه دوانده که جزئی از تو شده.
گفتم بهترین مثالاش مهر مادر است به فرزند، همانقدر عمیق، همانقدر غریزی.
گفت شعری بخوان که مهر داشته باشد.
خواندم: «سعدی به روزگاران، مهری نشسته بر دل / بیرون نمیتوان کرد، الّا به روزگاران»
اشکها مجال ندادند به باقی صحبت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر