جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۹۲

می‌رفت و آتش به دلم می‌زد نگاهش

دلم برای عاشقی تنگ شده،
برای دوست داشتن، و دوست داشته شدن بی حد.
برای در آغوش کشیدن‌های بی‌هوا،
بوسه‌هایی که هر چه باشند، بیهوده نیستند.
برای نگاه کردن به چشم‌های آدمی،
و فهم تغییر ریتم نفس‌ها.
برای رقصیدن آرام، خیلی آرام، میان بازوان کسی،
و بوئیدن گلویش، وقتی موهایت را بو می‌کشد.
دلم برای امنیتی که هست، 
وقت تنگ شدن حلقه دست‌هایش،
دلم برای خواستن کسی تنگ شده.

***

می‌گفتم که تنها یک هفته اینجاست
می‌گفتم که نمی‌شناسی‌اش
ولی:
The heart wants what the heart wants

هیهات.

***

ای ساربان آهسته ران
کآرام جانم
- آرام جانم -
می‌رود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر