The 15th Floor Diaries
پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۲
شبانه
نصف شب که می شه،
می زنم بیرون، می رم تو اتوبان
بغض ام که سبک شد
اونجاش که کم کم نفس می شه کشید
راهنما می زنم برای اولین خروجی...
هیچ وقت اینقدر جدی به مردن فکر نکرده بودم.
ترسیدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر