دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۱

Stop



هنوز یه کم عصبانیم. سر کلاس، با هم تیمی ها و استادمون جلسه داشتیم. گزارش پیشرفت پروژه می دادیم که یکی از همکلاسی ها، یه خانومی که چندین ساله شرکت داره و آدم موفقی هم هست، بعد از یه انتقاد استاد گفت که با چند نفر از مشتری های احتمالی محصول مورد بررسی صحبت کرده و جز اون و یکی دیگه از هم تیمی ها، کس دیگه ای توی گروه چنین کاری رو انجام نداده. یه طوری گفت که انگار فقط اونه که این کار رو کرده. یکی از هم تیمی ها، بحران روحی داشت این دو سه هفته گذشته، در این حد که تصمیم به خودکشی داشته و هر روز با تراپیست صحبت می کنه و وقت ملاقات پزشک داره. اون یکی یه پسر اهل سعودی هست که زبان اش اونقدر قوی نیست که کارهای مصاحبه رو انجام بده و با این آقای اولی مشغول نوشتن گزارش نهایی هستند. نفر چهارم هم یه پسر دیگه اهل سعودی هست که بخش فنی پروژه را دست گرفته. 
از این که یکی به قول خارجی ها کردیت بگیره ناراحت نمی شم، اما وقتی این کردیت قراره به حساب بقیه و بد جلوه دادن اونها انجام بشه، شاکی می شم. مخصوصاً که پراکنده گوییها و از این شاخه به اون شاخه پریدن های همین خانوم باعث گیجی استادمون شده بود و در نهایت سه چهار هفته عقب افتادیم از پروژه. تا وقتی استاد باهامون بود، نتونستم صورتم رو بدون اخم و غیرعصبانی نشون بدم. وقتی دو سه بار پرسید که مشکل دیگه ای غیر از سردرگمی توی تیم شما هست انگار، گفتم که من نمی دونم چرا ما همش داریم پراکنده می گردیم. بعد، به طور ضمنی گفتم که هفته پیش توافق کردیم که فلانی و فلانی (خانومه و پسر سعودی دوم) روی مصاحبه ها کار کنند، من روی جستجوی مقاله ها و پایگاههای داده - که فایل نهایی اش رو الان نشون تون دادم - و فلانی و فلانی هم روی گزارش کتبی.
استاد رفت و باز هم آروم نبودم. انگار «بولی» شده بودم و نمی تونستم اجازه بدم این طور باهام برخورد بشه. به طور عجیبی برام مهم نبود که استاد فهمیده من کار کردم یا نه (که خوب از همشون سابقه ام توی دانشکده طولانی تره و با همین استاد پنجمین کلاسی هست که دارم و سطح کاری من رو می دونه)؛ برام مهم بود که به خانومه نشون بدم نمی تونه این کار رو با من انجام بده. بهش گفتم که از رفتارش دلخورم و به نظرم کارش نه اخلاقی بوده و نه حرفه ای و این چیزی که به عنوان کار اضافی ازش یاد می کنه، وظیفه ای بوده که هفته قبل بهش محول شده و در صورت انجام ندادنش باید به گروه توضیح می داده. توی جمع از من عذرخواهی کرد. آروم تر شدم.
فکر نمی کردم برام مهم باشه این همه، اما بود. بار قبلی که توی شرایط مشابهی قرار گرفته بودم، وسط یه جلسه کاری مهم بود و دست آخر، به رئیس خودم و رئیس اون آدم گفتم که این تقسیم کاری بوده که انجام شده و خود اون شخص در عمل کاری انجام نداده و با بدنامی من، کردیت کاری که انجام دادم رو گرفته. اما نتونسته بودم به خودش اینو بگم. امروز، برای اولین بار یاد گرفتم به خود طرفم بگم که شاکیم و اجازه نداره این کار رو با من انجام بده و این مکالمه رو توی همون محیط، همون شرایط و جلوی همون آدم ها داشتم. 
واسه منی که یه روزایی بزدل تر از این حرفها بودم که اعتراض کنم، قدم بزرگی بود. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر