این آخر هفته ای که گذشت، بزرگترین فستیوال آبجوی دنیا توی پورتلند برگزار شد. من روز دوم، با یه پسر تایوانی که تو مدرسه باهاش تو مراسم معارفه ورودی های جدید کار می کنم رفتیم آبجوخوری. تو راه رفتن برخوردیم به یه دوست مالزیایی مسیحی که تازه از سانفرانسیسکو اومده اینجا. گفت که روز بعدش داره با یه جمع از دوستامون می ره فستیوال، و یه کیسه هم سکه چوبی** مجانی داره. با جیمی، پسر تایوانی، رفتیم فستیوال. بعد دومین آبجو، بهم یه پسر خوشگل نشون داد و گفت اون پسره خوشگله ها! نظرت چیه؟ خندیدم و گفتم، حواسم رو پرت نکن، داردم چشم چرونی می کنم. کلی گپ زدیم. بهم گفت که همجنسگرا بودن و آسیایی بودن و قدبلند بودن (یک و هشتاد قدشه تقریبا) و اضافه وزن داشتن ترکیب خوبی نیست که از یه پسر خوشگل و خوش هیکل سفیدپوست خوشت بیاد. کلی سر به سر هم گذاشتیم و دست آخرنیمه مست برگشتیم خونه.
روز بعدش، این جمع شده بود من و جیمی، دیوی مالزیایی، برنیس فیلیپینی - آمریکایی، خوان شیلیایی، سیلین کره ای و جاستین آمریکایی. تو این دو سال، با هیچ جمعی به این سرعت ایاغ نشده بودم. مست کردیم و رقصیدیم. پنج ساعت بعد خراب شدیم سر صاحب پیتزافروشی ای و یک پپرونی را ته آخرین لقمه بلعیدیم. خندیدیم و سر به سر هم گذاشتیم، از خاطرات بد مستی گفتیم و قرار گذاشتیم برای دورهم جمع شدنهای بعدی.
به همین سادگی، شش دوست تازه پیدا کردم. شش نفر آدم که برای من یک آخر هفته به یاد ماندنی ساختند وقتی انتظار یک روز گرم و طولانی و تکراری را داشتم. این شادی، این سرخوشی، این حس را دوست دارم.
* حافظ
** سکه چوبی، یا توکن، یه سکه چوبی هست که تو فستیوالهایی از این دست، تو اولین غرفه می خری، و با اون می تونی از غرفه های دیگه خرید کنی و در موارد خاصی مثل فستیوال آبجو، بدون داشتن دستبندی که نشون بده بالای بیست و یک سال هستی و این سکه ها، بهت آبجویی داده نمی شه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر