1. بعضی شبها وقتی میرسم خونه، از سکوتش، آرامشش لبریز میشم. خوشحالم که هیاهوی بیرون تموم میشه پشت در، و من، این طرف در، امن و آروم و ساکتم. این شبها از اونهاییه که وان رو پر از آب گرم میکنم، و با یه لیوان آبحوی خنک میشینم به سریال یا فیلم دیدن. شبهای اینطوری، اغلب از خونه بیرون نمیرم و مهمون هم ندارم.
2. بعضی شبها هست که دلم سکوت خونه رو نمیخواد، دلم آدم میخواد، و موسیقی، و مستی، و هیاهو. میام خونه، یه کم خونهام و بعدش بیرون میزنم تا دیروقت و وقتی میام خونه، دلم فقط خواب میخواد.
3. یعضی شبها هم هست، که خسته میرسم خونه. خستگی جسمی و فکری، اونقدر که به زور میتونم سرپا وایستم. لباسهام رو تو حموم درمیارم، آرایشم رو، اگه هست، پاک میکنم، پاهام رو تو وان با آب گرم میشورم، و بعد میام تو اتاق. این شبها، همونهاییه که نمی خوام بخوابم. دلم بغل میخواد این شبها، بغل یکی که آلردی تو تخت دراز کشیده و ملافهها رو گرم کرده. یه بغل خوب و آروم و مطمئن، که با کلی نوازش و بوس و مغازله خستگی رو از تنام درآره. ترسناکترین قسمت این شبها وقتیه که دلم بخواد این بغل، زیرگوشم فارسی حرف بزنه؛ که قربونت برم و هزارتا حرف دلبرانهی فارسی بزنه به جای هانی و دارلینگ و هزار تا حرف دلبرانهی غیرفارسی. گفتم ترسناک، چون فارسی هیچوقت اتفاق نمیافته. باقی وقتها، یه تکست کافیه برای داشتنش.
4. آخ، که جمالزاده وقتی نوشت «فارسی شکر است» نمیدانست چقدر حرف دل میزند.
5. یک جایی توی وبسایت دوستیابی نوشته بود: دنبال چه آدمی هستید؟ گزینه اول: یکی که باهاش بیرون برم. گزینه دوم: یکی که بیام خونه پیشش.
6. نوروز آمد. با همان صدای هایده.