او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم.
هوشنگ ابتهاج - یادگار خون سرو
***
1. بهار داره میاد و این رو از بوی درختهای جوونه زده ی توی هوا می شه فهمید. آفتاب گرم تر شده و بارون دیگه ریز و مداوم و سرد نیست، رگبار می شه و بوی خاک رو بلند می کنه.
2. روزهام پر شده از کار و درس و کلاس و تصحیح ورقه و جلسه و جلسه و جلسه. شب ها که می رسم خونه، یه لیوان شرابه، یه حمام گرم نیم ساعته، و یه آهنگ آروم. خوابم که گرفت، اونقدر که دیگه چند دقیقه هم بیشتر نتونم سرپا وایستم، تنم رو خشک می کنم و می خزم تو تخت.
3. از جمعه صبح، ساعت هفت و نیم، تا الان که دوشنبه شبه، شاید سر جمع هفت ساعت خوابیدم. راضی ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر