اولین باری که حس کردم به نظرش زیبام، هالووین امسال بود.
وقتی منو تو لباس فرشته سیاه دید،
اونقدر آروم و با طمأنینه گفت wow، که گونههام سرخ شد...
شب ولنتاین، وقتی لیمان رو برده بود بیرون
همون لباس رو پوشیدم دوباره.
چشماش پر از لبخند شد و دوست داشتن
منو نشوند لب تخت و زانو زد جلوم
گفت: سه ساله که هر سال، تو این شب،
به این فکر میکردم که تو کجایی و چه میکنی؛
و این که کاش پیش من بودی.
از روی شیطنت پرسیدم: اگر بودم چکار میکردی؟
گفت: دوستت میداشتم.
...